« آه چه شام تيره اي، از چه سحر نمي شود»
« ديو سياه شب چرا جاي دگر نمي شود؟»
« سقف سياه آسمان سوده شده ست از اختران.»
« ماه چه، ماه آهني، اين كه قمر نمي شود»
« واي ز دشت ارغوان، ريخته خون هر جوان»
« چشم يكي به ماتم اينهمه تر نمي شودا»
« مادر داغدار من، طعنه تهنيت شنو»
« بهر تو طعن و تسليت، گر چه پسر نمي شود»
« كودك بينواي من، گريه مكن براي من»
« باغ ز گل تهي شده، بلبل زار را بگو:»
« از چه ز بانگ زاغها، گوش تو كر نمي شود »
« اي تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من»
« بي همگان به سر شود، بي تو به سر نمي شود »
حمید مصدق :شعر دشت ارغنون از مجموعه سالهای صبوری
................................................
دست نوشته ای از پ .سکوت
تو آینه ها می شکنی
بند دل ما را پاره می کنی
با ستاره ها چه می کنی !
دشمن تو روشنی است
جدال ما با تاریکی است
پ.سکوت