۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

حمید مصدق













« آه چه شام تيره اي، از چه سحر نمي شود»




« ديو سياه شب چرا جاي دگر نمي شود؟»



« سقف سياه آسمان سوده شده ست از اختران.»



« ماه چه، ماه آهني، اين كه قمر نمي شود»



« واي ز دشت ارغوان، ريخته خون هر جوان»



« چشم يكي به ماتم اينهمه تر نمي شودا»



« مادر داغدار من، طعنه تهنيت شنو»



« بهر تو طعن و تسليت، گر چه پسر نمي شود»



« كودك بينواي من، گريه مكن براي من»



« باغ ز گل تهي شده، بلبل زار را بگو:»



« از چه ز بانگ زاغها، گوش تو كر نمي شود »



« اي تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من»



« بي همگان به سر شود، بي تو به سر نمي شود »
 
 
حمید مصدق :شعر دشت ارغنون از مجموعه سالهای صبوری
 
................................................
 
دست نوشته ای از پ .سکوت
 
تو آینه ها می شکنی
 
بند دل ما را پاره  می کنی
 
با ستاره  ها چه می کنی !
 
دشمن تو روشنی است
 
جدال ما با تاریکی است
 
پ.سکوت

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

کمی تا حدودی نیمه ورزشی !

سالها پیش وقتی به تماشای مسابقه ورزشی می نشستم . دلم می خواست تیم ملی ایران همیشه پیروز باشد .اشک در چشمانم حلقه می بست و نفس درون سینه حبس می ماند !
یادم هست  خاطره ی ملبورن و آن انسانهای شگفتی ساز را .


چقدر ذهنم محدود بود و چقدر .... بودم !


الان بعد از گذشت سالها دیگر دلم برای تیم ملی کشورم نمی سوزد چون میدانم که مشکل ما ضعف مدیریتی است در همه عرصه های ورزشی ، حتی بعضی وقتها از باخت تیم کشورم خوشحال  هم می شوم !


افسوس


دیگر حس خاصی به این آب و خاک ندارم 


از هوایی که در آن نفس می کشم احساس خوشی خارج نمی شود


دیگر دوست ندارم به گذشته خودم افتخار کنم


آخر ما چه قدمی بر داشته ایم تا آیندگان به ما افتخار کنند !


پ.سکوت