۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

حمید مصدق













« آه چه شام تيره اي، از چه سحر نمي شود»




« ديو سياه شب چرا جاي دگر نمي شود؟»



« سقف سياه آسمان سوده شده ست از اختران.»



« ماه چه، ماه آهني، اين كه قمر نمي شود»



« واي ز دشت ارغوان، ريخته خون هر جوان»



« چشم يكي به ماتم اينهمه تر نمي شودا»



« مادر داغدار من، طعنه تهنيت شنو»



« بهر تو طعن و تسليت، گر چه پسر نمي شود»



« كودك بينواي من، گريه مكن براي من»



« باغ ز گل تهي شده، بلبل زار را بگو:»



« از چه ز بانگ زاغها، گوش تو كر نمي شود »



« اي تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من»



« بي همگان به سر شود، بي تو به سر نمي شود »
 
 
حمید مصدق :شعر دشت ارغنون از مجموعه سالهای صبوری
 
................................................
 
دست نوشته ای از پ .سکوت
 
تو آینه ها می شکنی
 
بند دل ما را پاره  می کنی
 
با ستاره  ها چه می کنی !
 
دشمن تو روشنی است
 
جدال ما با تاریکی است
 
پ.سکوت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر